Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . برنامهریزی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
planifier
/planifje/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: planifié]
[حالت وصفی: planifiant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
برنامهریزی کردن
طرحریزی کردن
1.Je planifie un long voyage l'été prochain.
1. من یک سفر طولانی برای تابستان آینده طرحریزی میکنم.
2.Nous planifions maintenant les vacances de cet été.
2. ما اکنون (برای) تعطیلات این تابستان برنامهریزی میکنیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
planification
planificateur
planeur
planer
plancton
planning
planque
planquer
plant
plantaire
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان