[صفت]

plat

/pla/
قابل مقایسه
[حالت مونث: plate] [جمع مونث: plates] [جمع مذکر: plats]

1 صاف هموار، تخت

مترادف و متضاد égal plan accidenté creux inégal raboteux
écran/surface/terrain... plat(e)
صفحه مانیتور/سطح/زمین... صاف [هموار، تخت]
  • 1. C'est une télévision à écran plat.
    1. این یک تلویزیون صفحه تخت است.
  • 2. Ce terrain est trop plat.
    2. این زمین بسیار هموار است.
  • 3. Juliette, mets tes chaussures plates.
    3. ژولیت، کفش‌های تخت [بدون پاشنه] را بپوش.

2 خسته‌کننده معمولی

مترادف و متضاد banal ennuyeux
personne/livre... plat(e)
آدم/کتاب... خسته‌کننده
  • 1. C'est une personne plat.
    1. او آدم خسته‌کننده‌ای است.
  • 2. Je n'aime pas ce livre plat.
    2. من این کتاب خسته‌کننده را دوست ندارم.

3 بی‌مزه

مترادف و متضاد banal fade insipide original
sauce/repas... plat(e)
سس... بی‌مزه
  • 1. Cette sauce est plate.
    1. این سس بی‌مزه است.
  • 2. Je n'aime pas les repas plats.
    2. من غذاهای بی‌مزه دوست ندارم.

4 چاپلوسانه تملق‌آمیز

مترادف و متضاد humble obséquieux
faire de plates excuses
بهانه‌های چاپلوسانه آوردن
  • 1. Il fait toujours des plates excuses.
    1. همیشه بهانه‌های چاپلوسانه می‌آورد.
  • 2. Ne faites pas de plates excuses !
    2. بهانه‌های چاپلوسانه نیاورید.
[اسم]

le plat

/pla/
قابل شمارش مذکر
[جمع: plats]

5 غذا

مترادف و متضاد repas
le plat principal/le premier plat
غذای اصلی/پیش‌غذا
  • 1. Presque tous les enfants prennent le plat principal, mais un sur deux seulement prend de la salade.
    1. تقریباً همه بچه‌ها غذای اصلی را می‌خورند، اما فقط یک دومشان سالاد می‌خورند.
  • 2. Tout d'abord prends le premier plat.
    2. اول از همه پیش‌غذا را بخورید.
préparer/finir... un plat
غذایی را آماده کردن/خوردن...
  • 1. Maman, quand le plat est prêt ?
    1. مامان، غذا کی حاضره؟
  • 2. Vous n'avez pas encore fini votre plat, mangez vite !
    2. هنوز غذایتان را تمام نکرده‌اید، سریع بخورید.

6 ظرف دیس

مترادف و متضاد assiette
plat d'un repas/du dimanche
ظرف غذایی/یکشنبه
  • 1. Elle a apporté un plat de sandwichs au pique-nique.
    1. او یک ظرف ساندویچ به پیک‌نیک آورده‌است.
  • 2. Tous ses plats du dimanche sont en porcelaine.
    2. تمام ظرف‌های یکشنبه از جنس چینی هستند.

7 فرود صاف (شنا) فرود مستقیم

مترادف و متضاد descente
faire un plat
فرود مستقیم کردن
  • 1. Il a fait le 400 mètres plat.
    1. او فرود مستقیم 400 متری کرد.
  • 2. Le joueur fait un plat dans la piscine.
    2. بازیکن در استخر فرودی مستقیم می‌کند.

8 کف (دست)

مترادف و متضاد paume
le plat de la main
کف دست
  • 1. Laisse-moi remplir le plat de la main.
    1. بگذار کف دستت را پر کنم.
  • 2. Montre-moi ton plat de la main.
    2. کف دستت را نشان بده.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان