Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . ایجاد کردن
2 . تحریک کردن
3 . تسلیم نشدن در برابر
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
provoquer
/pʀɔvɔke/
فعل گذرا
[گذشته کامل: provoqué]
[حالت وصفی: provoquant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
ایجاد کردن
باعث (چیزی) شدن، موجب شدن
مترادف و متضاد
braver
déclencher
produire
susciter
provoquer quelque chose
چیزی را ایجاد کردن
1. C'est le brouillard qui a provoqué le carambolage.
1. مهگرفتگی باعث تصادف زنجیرهای شد.
2. C'est sa mère qui a provoqué cette rencontre pour leur réconciliation.
2. این مادرش بود که برای آشتی دادنشان باعث این دیدار شد.
2
تحریک کردن
وا داشتن، برانگیختن
مترادف و متضاد
entraîner
inciter
dissuader
provoquer quelqu'un à un geste/une action
حالتی/رفتاری را در کسی تحریک کردن
1. Ce livre me provoque à la réflexion.
1. این کتاب مرا به تفکر وا میدارد.
2. Ces films provoquent les jeunes à la violence.
2. این فیلمها خشونت را در جوانان تحریک میکند.
provoquer la curiosité de quelqu'un
کنجکاوی کسی را برانگیختن
1. « provoquer la curiosité de quelqu'un », ça veut dire à éveiller la curiosité.
1. «کنجکاوی کسی را برانگیختن» یعنی کنجکاوی را بیدار کردن.
2. Ta question a provoqué la curiosité de moi.
2. سوالت کنجکاوی مرا برانگیخت.
3
تسلیم نشدن در برابر
مترادف و متضاد
braver
défier
provoquer quelqu'un
در برابر کسی تسلیم نشدن
1. De jeunes manifestants ont provoqué les forces de l'ordre
1. تظاهراتکنندگان جوان در برابر نیروهای سرکوب تسلیم نشدند.
2. Je ne vous provoque pas.
2. در برابرتان تسلیم میشوم.
تصاویر
کلمات نزدیک
provocation
provocateur
provocant
provisoirement
provisoire
proximité
proxénète
proxénétisme
proéminence
proéminent
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان