[فعل]

provoquer

/pʀɔvɔke/
فعل گذرا
[گذشته کامل: provoqué] [حالت وصفی: provoquant] [فعل کمکی: avoir ]

1 ایجاد کردن باعث (چیزی) شدن، موجب شدن

مترادف و متضاد braver déclencher produire susciter
provoquer quelque chose
چیزی را ایجاد کردن
  • 1. C'est le brouillard qui a provoqué le carambolage.
    1. مه‌گرفتگی باعث تصادف زنجیره‌ای شد.
  • 2. C'est sa mère qui a provoqué cette rencontre pour leur réconciliation.
    2. این مادرش بود که برای آشتی دادنشان باعث این دیدار شد.

2 تحریک کردن وا داشتن، برانگیختن

مترادف و متضاد entraîner inciter dissuader
provoquer quelqu'un à un geste/une action
حالتی/رفتاری را در کسی تحریک کردن
  • 1. Ce livre me provoque à la réflexion.
    1. این کتاب مرا به تفکر وا می‌دارد.
  • 2. Ces films provoquent les jeunes à la violence.
    2. این فیلم‌ها خشونت را در جوانان تحریک می‌کند.
provoquer la curiosité de quelqu'un
کنجکاوی کسی را برانگیختن
  • 1. « provoquer la curiosité de quelqu'un », ça veut dire à éveiller la curiosité.
    1. «کنجکاوی کسی را برانگیختن» یعنی کنجکاوی را بیدار کردن.
  • 2. Ta question a provoqué la curiosité de moi.
    2. سوالت کنجکاوی مرا برانگیخت.

3 تسلیم نشدن در برابر

مترادف و متضاد braver défier
provoquer quelqu'un
در برابر کسی تسلیم نشدن
  • 1. De jeunes manifestants ont provoqué les forces de l'ordre
    1. تظاهرات‌کنندگان جوان در برابر نیروهای سرکوب تسلیم نشدند.
  • 2. Je ne vous provoque pas.
    2. در برابرتان تسلیم می‌شوم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان