[فعل]

se réveiller

/ʀeveje/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: réveillé] [حالت وصفی: réveillant] [فعل کمکی: être ]

1 بیدار شدن از خواب برخاستن

مترادف و متضاد se remuer
  • 1.Je me réveille toujours à 6 heures du matin.
    1. من همیشه ساعت 6 صبح بیدار می‌شوم.
  • 2.Je me suis réveillé au milieu de la nuit.
    2. نیمه‌های شب از خواب برخاستم.
  • 3.ll faut que tu te réveilles, sinon tu n'auras jamais ton examen.
    3. باید بیدار شوی وگرنه هرگز به امتحانت نمی‌رسی.

2 بیدار کردن (réveiller)

مترادف و متضاد éveiller endormir
réveiller quelqu'un
کسی را بیدار کردن
  • 1. N'allume pas la lumière, tu vas réveiller ton frère.
    1. چراغ را روشن نکن، برادرت را بیدار می‌کنی.
  • 2. Ne me réveille pas !
    2. مرا بیدار نکن.

3 (حسی را) زنده کردن بیدار کردن، برانگیختن (réveiller)

مترادف و متضاد ranimer raviver apaiser éteindre
Réveiller quelque chose
چیزی را زنده کردن
  • 1. Il a réveillé ses douleurs.
    1. او دردهایش را زنده کرد.
  • 2. Odeurs, bruits qui réveillent des souvenirs
    2. بوها و صداهایی که خاطرات را زنده می‌کنند
Réveiller la curiosité/le courage/les consciences...
کنجکاوی/شجاعت/وجدان... را برانگیختن
Réveiller de vieilles rancunes
کینه‌های قدیمی را زنده کردن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان