[فعل]

raccrocher

/ʀakʀɔʃe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: raccroché] [حالت وصفی: raccrochant] [فعل کمکی: avoir ]

1 گوشی (تلفن) را گذاشتن

  • 1.Tu dois tout de suite raccrocher et finir cette conversation.
    1. باید همین الان گوشی (تلفن) را بگذاری و این مکالمه را تمام کنی.

2 متوسل شدن دودستی چسبیدن (se raccrocher)

  • 1.Depuis la mort de son mari, elle se raccroche à ses enfants.
    1. از زمان مرگ شوهرش، او به بچه‌هایش متوسل می‌شود.
  • 2.Il s'est raccroché à une branche pour ne pas tomber.
    2. او برای نیفتادن، دودستی به یک شاخه چسبیده است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان