[فعل]

ratisser

/ʁatisˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: ratissé] [حالت وصفی: ratissant] [فعل کمکی: avoir ]

1 با شن‌کش کشیدن با شن‌کش جمع کردن

  • 1.Ratisser les feuilles mortes
    1. برگ‌های مرده را با شن‌کش کشیدن

2 محله‌پویی کردن به خانه مردم رفتن و برای گرفتن رای صحبت کردن

3 تجسس کردن (جایی را) زیر و رو کردن

  • 1.La police a ratissé tout le quartier.
    1. پلیس کل محله را تجسس کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان