Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . به درد خوردن
2 . خدمات دادن
3 . استفاده کردن
4 . سرو کردن
5 . سرویس زدن (تنیس...)
6 . خدمت کردن به
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
servir
/sɛʀviʀ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: servi]
[حالت وصفی: servant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
به درد خوردن
مترادف و متضاد
aider
favoriser
desservir
servir à quelqu'un/à quelque chose
به درد کسی/چیزی خوردن
1. À quoi ça sert, ce truc ?
1. این وسیله، به چه دردی میخورد؟
2. Ça ne sert à rien.
2. به هیچ دردی نمیخورد!
3. Cette perceuse m’a beaucoup servi.
3. این دریل خیلی به دردم خورد.
servir à faire quelque chose
به درد انجام کاری خوردن
C'est un fusil, ça sert à tirer.
این یک اسلحه است، به درد تیراندازی کردن میخورد.
2
خدمات دادن
سرویس دادن
servir quelqu'un
به کسی خدمات دادن [سرویس دادن]
1. Julie, tu peux servir les clients de la table 12, s'il te plaît ?
1. "ژولی"، میتوانی به مشتریهای میز 12 سرویس بدهی، لطفاً؟
2. L'employée de ce magasin sert bien la clientèle.
2. کارمند این مغازه به مشتریها به خوبی خدمات میدهد.
3
استفاده کردن
برای خود استفاده کردن
(se servir)
مترادف و متضاد
utiliser
se servir de quelque chose
از چیزی استفاده کردن
1. Elle s'est servie de sa voiture ce matin.
1. او امروز صبح از ماشینش استفاده کردهاست.
2. Il y a longtemps que je ne me suis pas servi de cet appareil.
2. زمان زیادی است که من از این وسیله استفاده نکردهام.
4
سرو کردن
غذا دادن، پذیرایی کردن
مترادف و متضاد
accueillir
servir quelqu'un de quelque chose
برای کسی چیزی کشیدن [سرو کردن]
1. Je vous sers de la soupe ?
1. برایتان سوپ بکشم؟
2. Qu'est-ce qu'il vous a servi ?
2. او برایتان چی کشید؟
servir quelqu'un
از کسی پذیرایی کردن
1. Ce soir, on vous sert.
1. امشب من از شما پذیرایی میکنم.
2. Je te sers.
2. من ازت پذیرایی میکنم.
5
سرویس زدن (تنیس...)
مترادف و متضاد
gâter
1.À toi de servir.
1. نوبت توئه سرویس بزنی.
2.Les joueurs servent tour à tour.
2. بازیکنان بهنوبت سرویس میزنند.
6
خدمت کردن به
انجام وظیفه کردن به
servir son pays
به کشور خود خدمت کردن
1. Il faut que les soldats servent leur pays.
1. سربازان باید به کشور خود خدمت بکنند.
2. Tout le monde sert leur pays.
2. همه به کشورشان خدمت میکنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
servilité
servilement
servile
serviette-éponge
serviette hygiénique
serviteur
servitude
ses
session
set
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان