[اسم]

la silhouette

/silwɛt/
قابل شمارش مونث

1 تصویر تیره سایه سیاه، طرح کلی

مترادف و متضاد contour ligne profil
esquisser la silhouette
طرحی کلی را کشیدن
  • L'artiste a esquissé la silhouette du modèle.
    هنرمند طرح کلی مدل را کشید.

2 نما شبح، هیبت، قیافه، شکل

مترادف و متضاد figure
  • 1.Il a une silhouette très jeune.
    1. او قیافه خیلی جوانی دارد.
  • 2.Il lui sembla distinguer des silhouettes dans le brouillard.
    2. به نظرش می‌رسد که شبح‌هایی را در مه می‌تواند تشخیص دهد.
  • 3.La silhouette de l'église se découpe sur le ciel bleu.
    3. هیبت کلیسا، پس زمینه آسمان آبی را بریده است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان