[اسم]

la société

/sɔsjete/
قابل شمارش مونث

1 شرکت دفتر کار

مترادف و متضاد entreprise
  • 1.La société a connu une croissance rapide.
    1. شرکت یک رشد سریع داشته است.
créer sa propre société
شرکت خود را تاسیس کردن [کسب و کا رخود را راه انداختن]
  • J'ai quitté mon emploi pour créer ma propre société.
    برای تاسیس کردن شرکت خودم، کارم را ترک کرده‌ام.
une société d’ingénierie
شرکت مهندسی

2 جامعه گروه، جمع، اجتماع

  • 1.Des valeurs communes forment la base d'une société.
    1. ارزش‌های مشترک پایه یک جامعه را تشکیل می‌دهند.
s'intégrer dans une société
خود را وارد جامعه کردن
  • Il ne s'est jamais vraiment intégré dans la société.
    او هیچوقت خودش را وارد جامعه نکرد.
en société
به صورت گروهی/اجتماعی
  • 1. Certains insectes vivent en société.
    1. بعضی از حشرات به صورت گروهی زیست می‌کنند.
  • 2. Il n'est pas toujours facile de vivre en société.
    2. زندگی کردن به صورت گروهی همیشه آسان نیست.
être de bonne société
خوش مشرب بودن
  • Mon père est de bonne société.
    پدرم خوش مشرب است.
Jeu de société
بازی گروهی
la société d’abondance
جامعه ثروتمند
la haute société
طبقه اعیان/اشراف
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان