[اسم]

la station

/stasjɔ̃/
قابل شمارش مونث
[جمع: stations]

1 ایستگاه

  • 1.J'ai changé de station pour écouter du rock.
    1. ایستگاه (رادیویی) را برای گوش دادن به (موسیقی) راک تغییر داده‌ام.
  • 2.Je dois descendre à la prochaine station.
    2. من باید ایستگاه بعدی پیاده شوم.
station spatiale/météorologique/d’autobus...
ایستگاه فضایی/هواشناسی/اتوبوس...
  • 1. Excusez-moi, je recherche la station de métro "La Défense".
    1. ببخشید، دنبال ایستگاه مترو "لا دفانس" می گردم.
  • 2. Une station de radiodiffusion
    2. ایستگاه رادیویی

2 توقف

مترادف و متضاد pause
faire une station
توقفی کردن
  • Les randonneurs font une courte station pour boire.
    گردشگران برای نوشیدن چیزی توقف کوتاهی کردند.

3 حالت وضعیت

مترادف و متضاد position
la station debout
حالت ایستاده
  • Depuis son accident, la station debout lui est pénible.
    بعد از تصادفش حالت ایستاده برایش دردناک است. [ایستادن برایش دردناک است.]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان