Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . تحمل کردن
2 . تحت (درمان، دارو...) قرار گرفتن
3 . دستخوش (چیزی) شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
subir
/sybiʀ/
فعل گذرا
[گذشته کامل: subi]
[حالت وصفی: subissant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
تحمل کردن
تاب آوردن
مترادف و متضاد
endurer
supporter
subir quelqu'un ou quelque chose
کسی یا چیزی را تحمل کردن
1. J'ai dû subir son mari toute la soirée.
1. من باید تمام شب شوهرش را تحمل میکردم.
2. L'artiste a subi de fortes critiques avant d'avoir du succès.
2. آن هنرمند قبل از اینکه موفق شود، نقدهای سنگینی را تحمل کردهاست.
2
تحت (درمان، دارو...) قرار گرفتن
subire un traitement/une opération...
تحت درمان/جراحی... قرار گرفتن
1. Ça fait 4 ans qu'il a subi un traitement trop sévère.
1. 4 سال میشود که او تحت درمانی بیش از حد سخت قرار گرفتهاست.
2. Son père a subi une opération.
2. پدرش تحت عمل جراحی قرار گرفت.
3
دستخوش (چیزی) شدن
در معرض (چیزی) قرار گرفتن
مترادف و متضاد
soumettre
subire quelque chose
در معرض چیزی قرار گرفتن
1. Cette monnaie a subi une dévaluation.
1. این پول در معرض کاهش ارزش قرار گرفت. [ارزش این پول کم شد.]
2. Il subit l'influence de ce conflit entre son parents.
2. او در معرض (تأثیر) نزاع بین پدر و مادرش قرار میگیرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
subdiviser
subconscient
subalterne
suave
suant
subit
subitement
subjectif
subjectivité
subjonctif
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان