[فعل]

subir

/sybiʀ/
فعل گذرا
[گذشته کامل: subi] [حالت وصفی: subissant] [فعل کمکی: avoir ]

1 تحمل کردن تاب آوردن

مترادف و متضاد endurer supporter
subir quelqu'un ou quelque chose
کسی یا چیزی را تحمل کردن
  • 1. J'ai dû subir son mari toute la soirée.
    1. من باید تمام شب شوهرش را تحمل می‌کردم.
  • 2. L'artiste a subi de fortes critiques avant d'avoir du succès.
    2. آن هنرمند قبل از اینکه موفق شود، نقدهای سنگینی را تحمل کرده‌است.

2 تحت (درمان، دارو...) قرار گرفتن

subire un traitement/une opération...
تحت درمان/جراحی... قرار گرفتن
  • 1. Ça fait 4 ans qu'il a subi un traitement trop sévère.
    1. 4 سال می‌شود که او تحت درمانی بیش از حد سخت قرار گرفته‌است.
  • 2. Son père a subi une opération.
    2. پدرش تحت عمل جراحی قرار گرفت.

3 دستخوش (چیزی) شدن در معرض (چیزی) قرار گرفتن

مترادف و متضاد soumettre
subire quelque chose
در معرض چیزی قرار گرفتن
  • 1. Cette monnaie a subi une dévaluation.
    1. این پول در معرض کاهش ارزش قرار گرفت. [ارزش این پول کم شد.]
  • 2. Il subit l'influence de ce conflit entre son parents.
    2. او در معرض (تأثیر) نزاع بین پدر و مادرش قرار می‌گیرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان