Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . سکوت کردن
2 . نگفتن
3 . جلوی دهان خود را گرفتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
se taire
/tɛʀ/
فعل بی قاعده
فعل بازتابی
[گذشته کامل: tu]
[حالت وصفی: taisant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
سکوت کردن
ساکت ماندن، ساکت شدن
1.Je me tais quand tu parles.
1. من ساکت میمانم وقتی تو حرف میزنی.
2.Les oiseaux se sont tus.
2. پرندهها ساکت شدند.
3.Ma femme lui a demandé de se taire.
3. همسرم از او خواسته تا سکوت کند.
4.Tais-toi, j'écoute ce qu'il dit !
4. ساکت شو. ببینم چی میگوید.
2
نگفتن
پنهان کردن
(taire)
مترادف و متضاد
cacher
dissimuler
dire
révéler
taire quelque chose
چیزی را نگفتن
1. Il a tu son amour pendant toutes ces années.
1. او عشقش را در تمام این سالها پنهان کرد.
2. Je préfère taire le nom de cette personne.
2. ترجیح میدهم اسم این آدم را نگویم.
3
جلوی دهان خود را گرفتن
فاش نکردن
مترادف و متضاد
révéler
1.Ne lui confie rien, elle ne sait pas se taire.
1. به او چیزی نگو. او نمیتواند جلوی دهانش را بگیرد.
2.Si tu me dit ton secret, je me tue. Je te le promets.
2. وقتی تو رازت را میگویی من جلوی دهانم را میگیرم. قول میدهم.
تصاویر
کلمات نزدیک
tain
taillé
taillis
tailleur de pierre
tailleur
talc
talent
talentueux
talisman
talkie-walkie
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان