[فعل]

se taire

/tɛʀ/
فعل بی قاعده فعل بازتابی
[گذشته کامل: tu] [حالت وصفی: taisant] [فعل کمکی: être ]

1 سکوت کردن ساکت ماندن، ساکت شدن

  • 1.Je me tais quand tu parles.
    1. من ساکت می‌مانم وقتی تو حرف می‌زنی.
  • 2.Les oiseaux se sont tus.
    2. پرنده‌ها ساکت شدند.
  • 3.Ma femme lui a demandé de se taire.
    3. همسرم از او خواسته تا سکوت کند.
  • 4.Tais-toi, j'écoute ce qu'il dit !
    4. ساکت شو. ببینم چی می‌گوید.

2 نگفتن پنهان کردن (taire)

مترادف و متضاد cacher dissimuler dire révéler
taire quelque chose
چیزی را نگفتن
  • 1. Il a tu son amour pendant toutes ces années.
    1. او عشقش را در تمام این سال‌ها پنهان کرد.
  • 2. Je préfère taire le nom de cette personne.
    2. ترجیح می‌دهم اسم این آدم را نگویم.

3 جلوی دهان خود را گرفتن فاش نکردن

مترادف و متضاد révéler
  • 1.Ne lui confie rien, elle ne sait pas se taire.
    1. به او چیزی نگو. او نمی‌تواند جلوی دهانش را بگیرد.
  • 2.Si tu me dit ton secret, je me tue. Je te le promets.
    2. وقتی تو رازت را می‌گویی من جلوی دهانم را می‌گیرم. قول می‌دهم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان