[فعل]

tenter

/tɑ̃te/
فعل گذرا
[گذشته کامل: tenté] [حالت وصفی: tentant] [فعل کمکی: avoir ]

1 تلاش کردن کوشیدن

formal
مترادف و متضاد essayer
tenter de faire quelque chose
برای انجام کاری کوشیدن
  • 1. Ce sportif va tenter de battre le record du monde.
    1. این ورزشکار خواهد کوشید تا رکورد دنیا را بزند.
  • 2. Le technicien tente de rectifier le problème.
    2. متخصص تلاش می‌کند مشکل را حل کند.

2 وسوسه کردن فریفتن

مترادف و متضاد allécher
tenter quelqu'un
کسی را فریفتن
  • 1. Je vois les photos de votre voyage et cela me tente.
    1. من عکس‌های سفرتان را می‌بینم و این مرا وسوسه می‌کند (که سفر بروم).
  • 2. Le serpent tenta Ève.
    2. مار، حوا را فریفت.
  • 3. Ta proposition est intéressante, tu me tentes.
    3. پیشنهادت جالب است، وسوسه‌ام می‌کنی [وسوسه‌ام می‌کند.]

3 خوش آمدن دوست داشتن، توجه را جلب کردن، برای (کسی) جالب بودن

مترادف و متضاد attirer enthousiasmer intéresser plaire
tenter quelqu'un
برای کسی جالب بودن
  • 1. Ce week-end à la campagne ne me tente pas du tout.
    1. این تعطیلات آخر هفته در روستا اصلاً برایم جالب نیست.
  • 2. Cela ne me tente pas, ne tente pas de me faire changer d'avis.
    2. این برایم جالب نیست، سعی نکن نظرم را عوض کنی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان