[اسم]

la terre

/tɛʀ/
قابل شمارش مونث

1 زمین

مترادف و متضاد sol
  • 1.La terre a tremblé.
    1. زمین لرزید.
soulever quelqu'un de terre
کسی را از روی زمین برداشتن
  • La mère a soulevé son enfant de terre.
    مادر بچه‌اش را از روی زمین برداشت.
par terre
روی زمین/به زمین
  • 1. Elle s’est assise par terre.
    1. روی زمین نشسته است.
  • 2. Il est tombé par terre.
    2. به زمین افتاد.

2 سیاره زمین زمین (la Terre)

  • 1.La Chine est le pays le plus peuplé de la Terre.
    1. چین پرجمعیت‌ترین کشور روی زمین است.
  • 2.La Terre est une planète du Système solaire.
    2. سیاره زمین یکی از سیاره‌های منظومه شمسی است.
la structure de la Terre
ساختمان سیاره زمین

3 خاک

mettre en terre
در خاک کاشتن [خاک ریختن]
  • On va remettre de la terre sur ces plate-bandes.
    در بستر این گیاهان خاک می‌ریزیم. [این بستر گیاهان را در خاک می‌کاریم.]
la terre fertile/infertile
خاک حاصلخیز/بی‌حاصل
  • La terre de ce champ est fertile.
    خاک این مزرعه حاصلخیز است.

4 مزرعه زمین

مترادف و متضاد ferme
  • 1.C’est une bonne terre pour la vigne.
    1. این زمین خوبی برای پرورش انگور است.
le travail de la terre
کار روی زمین

5 سرزمین

مترادف و متضاد territoire
  • 1.C’est une terre accueillante.
    1. اینجا سرزمینی است که در آن با شما گرم برخورد خواهند کرد.
des terres lointaines
سرزمین‌های دور
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان