[اسم]

le tic

/tˈik/
قابل شمارش مذکر

1 تیک عصبی حرکت غیرارادی عضله

  • 1.Il a un tic: il fait des grimaces involontairement.
    1. او تیک عصبی دارد و ناخواسته شکلک درمی‌آورد.

2 عادت مضحک

  • 1.Il est plein de tics.
    1. او عادات مضحک زیادی دارد.

3 اخلاق و رفتار (شخصی)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان