[فعل]

tordre

/tɔʀdʀ/
فعل گذرا
[فعل کمکی: avoir ]

1 چلاندن فشردن

tordre un mouchoir entre ses mains
دستمالی را میان دستان چلاندن
tordre les chaussettes dans l'eau
جوراب‌ها را در آب چلاندن

2 پیچاندن پیچ و تاب دادن

3 پیچ خوردن (se tordre)

  • 1.Ma fille s'est tordu la cheville en tombant.
    1. دخترم مچ پایش به هنگام افتادن پیچ خورده است.
  • 2.Se tordre le pied.
    2. پیچ خوردن پا.

4 به خود پیچیدن (se tordre)

  • 1.La pauvre Sophie a des règles douloureuses, elle se tord de douleur.
    1. سوفی بیچاره پریودهای دردناکی دارد، از درد به خودش می‌‌پیچد.
  • 2.se tordre de rire
    2. از خنده به خود پیچیدن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان