[اسم]

le toucher

/tuʃe/
قابل شمارش مذکر
[جمع: toucher]

1 (حس) لامسه

  • 1.Le toucher nous permet de toucher.
    1. (حس) لامسه به ما امکان لمس‌کردن را می‌دهد.
  • 2.Les organes du toucher sont les doigts.
    2. اندام حس لامسه انگشتان هستند.

2 (عمل) لمس کردن

  • 1.Il reconnaît une étoffe au toucher.
    1. او یک پارچه را با لمس کردن تشخیص می‌دهد.
  • 2.Le toucher d'une peluche me fait du bien.
    2. لمس کردن یک پارچه پولیشی حالم را خوب می‌کند.
[فعل]

toucher

/tuʃe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: touché] [حالت وصفی: touchant] [فعل کمکی: avoir ]

3 لمس کردن دست زدن (به)

مترادف و متضاد palper tâter
toucher quelque chose/quelqu'un
به چیزی/کسی دست زدن
  • 1. J'adore toucher la soie.
    1. من عاشق دست‌زدن به ابریشم هستم.
  • 2. Les joueurs doivent toucher l'écran pour commencer la partie.
    2. بازیکنان برای شروع‌ بازی باید صفحه را لمس کنند.
toucher à quelque chose
به چیزی دست زدن
  • Ne touchez pas à ces aquarelles, elles ne sont pas sèches.
    به این نقاشی‌های آبرنگ دست نزنید، هنوز خشک نشده‌اند.
Ne me touche pas !
به من دست نزن.
این فعلی است گذرا که می‌تواند مفعول مستقیم یا غیر مستقیم داشته باشد.

4 برخورد کردن به خوردن به، ضربه دیدن با (چیزی)

مترادف و متضاد cogner frapper frôler taper
toucher quelque chose
به چیزی برخورد کردن
  • 1. La balle l’a touché en pleine poitrine.
    1. توپ درست به وسط سینه‌اش برخورد.
  • 2. Son genou touche le pied de la table.
    2. زانویش به پایه میز برخورد می‌کند.

5 تأثیر گذاشتن بر متأثر کردن

مترادف و متضاد émouvoir remuer
toucher quelqu'un
بر کسی تأثیر گذاشتن
  • 1. Leurs attentions l’ont beaucoup touché.
    1. رسیدگی‌شان به او بسیار بر او تأثیر گذاشت. [به او رسیدگی کردند و این بسیار بر او تأثیر گذاشت.]
  • 2. Pour plaire aux autres, il faut parler de ce qui les touche.
    2. برای خوشایند دیگران، باید آن طوری حرف زد که متأثر شوند.
  • 3. Sa mort m’a beaucoup touché.
    3. مرگش بسیار مرا متأثر کرد.

6 گرفتن (پول، حقوق و...) کسب کردن، دست یافتن

مترادف و متضاد encaisser gagner recevoir
toucher une salaire/une prime/une pension...
حقوقی/پاداشی/ مستمری... گرفتن
  • 1. Il a touché une grosse somme d’argent.
    1. او مقدار زیادی پول گرفت.
  • 2. Ils ne peuvent pas toucher leurs allocations.
    2. آنها نمی‌توانند کمک‌هزینه‌هایشان را بگیرند.

7 رسیدن به (هدف، آرزو و...) دست یافتن به

مترادف و متضاد atteindre attraper
toucher le but/l'ambition...
به هدفی/آرزویی... رسیدن
  • 1. À l'école, souvent, il touchait les intouchables.
    1. او در مدرسه، معمولاً به دست‌نیافتنی‌ها دست می‌یافت.
  • 2. Je toucherai mes buts.
    2. من به اهدافم می‌رسم.
toucher au but/sa fin
به هدفی/غایت خود... دست یافتن
  • Il a touche au but d'immigrer.
    او به هدف مهاجرتش دست یافت.
این فعلی است گذرا با دو نوع مفعول مستقیم و غیر مستقیم.

8 دستمالی کردن

informal
مترادف و متضاد peloter tripoter
toucher quelqu'un
کسی را دستمالی کردن
  • 1. Le psychopathe a touché les femmes.
    1. مرد روانی زن‌ها را دستمالی می‌کرد.
  • 2. Paraît qu'il touchait les gosses dans le métro.
    2. انگار بچه‌ها را در مترو دستمالی می‌کرد.

9 خود را لمس کردن خودارضایی کردن (se toucher)

مترادف و متضاد masturber
  • 1.Tu te touches, n'est-ce pas ?
    1. خودت را لمس کردی، نه؟

10 در ارتباط بودن با تماس داشتن با

مترادف و متضاد contacter joindre
toucher quelqu'un
با کسی در ارتباط بودن
  • 1. Je l'ai touché par téléphone.
    1. من از طریق تلفن با او در ارتباط بودم.
  • 2. Où peut-on vous toucher ?
    2. کجا می‌توانیم با شما در ارتباط باشیم؟

11 در مجاورت بودن (با)

formal
مترادف و متضاد avoisiner jouxter
toucher quelque chose
در مجاورت با چیزی بودن
  • Le presbytère touche l'église.
    خانه کشیش در مجاورت با کلیساست.
toucher à quelque chose
در مجاورت با چیزی بودن
  • Leur jardin touche au nôtre.
    باغشان در مجاورت با باغ ماست.
این فعلی است گذرا که هم مفعول مستقیم می‌گیرد هم غیر مستقیم.

12 پرداختن (به موضوعی)

مترادف و متضاد aborder traiter
toucher à une sujet
به موضوعی پرداختن
  • 1. Cet article touche à des sujets d’actualité.
    1. این مقاله به موضوعات روز می‌پردازد.
  • 2. Vous touchez là à un point crucial.
    2. شما در این قسمت به موضوعی حساس می‌پردازید.
در این معنی فعل گذراست با مفعول غیر مستقیم.

13 دستکاری کردن ور رفتن (با)

مترادف و متضاد confiner manipuler
toucher à quelque chose
با چیزی ور رفتن
  • 1. Ne touche pas à mes livres !
    1. با کتاب‌هایم ور نرو.
  • 2. Quelqu’un a touché au dispositif de sécurité.
    2. کسی دستگاه حفاظت را دستکاری کرده‌است.

14 کنار هم بودن (se toucher)

  • 1.Leurs villas se touchent.
    1. ویلاهاشان کنار هم هستند.
  • 2.Nos deux jardins se touchent.
    2. دو باغچه‌ ما کنار هم هستند.

15 اصلاح کردن تغییر دادن

مترادف و متضاد modifier
toucher à quelque chose
چیزی را اصلاح کردن
  • 1. Ce travail est excellent, je n'ai touché qu'à la présentation.
    1. این کار عالی است؛ من فقط نحوه ارائه‌اش را اصلاح کرده‌ام.
  • 2. Il a attentivement touché à l'article qu'elle avait déjà écrite.
    2. مقاله‌ای را که او قبلاً نوشته بود، بادقت اصلاح کرد.

16 شروع به مصرف کردن شروع به خوردن کردن، دست زدن

مترادف و متضاد entamer goûter
toucher à quelque chose
به چیزی دست زدن [چیزی را مصرف کردن]
  • 1. Elle n'a pas touché à ses économies.
    1. او به پس‌اندازش دست نزده‌است.
  • 2. L'enfant a touché au gâteau.
    2. بچه شروع به خوردن کیک کرده‌است. [به کیک دست زده‌است]

17 رسیدن (به جایی)

مترادف و متضاد aborder atteindre
toucher à quelque part
به جایی رسیدن
  • Les femmes a touché au port.
    زنان به بندر رسیدند.
toucher quelque part
به جایی رسیدن
  • La pollution a touché plusieurs régions.
    آلودگی به چندین منطقه رسیده‌است.
این فعلی است گذرا با دو مفعول مستقیم و غیر مستقیم.

18 ربط داشتن (به) مربوط بودن (به)

مترادف و متضاد concerner
toucher à quelque chose
به چیزی ربط داشتن
  • 1. Ces questions touchent aux fondements de la société.
    1. این مسائل به اساس جامعه ربط دارند.
  • 2. Tout ce qui touche à l'informatique la passionne.
    2. هر آنچه که به کامپیوتر ربط دارد، برایش جذاب است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان