Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . چرخیدن
2 . چرخاندن
3 . هم زدن
4 . فیلمبرداری کردن
5 . دور زدن
6 . طفره رفتن از
7 . تبدیل کردن (به)
8 . معطوف بودن
9 . ارزشی تقریبی داشتن
10 . تغییر جهت دادن
11 . شیفتی کار کردن
12 . (موتور...) کار کردن
13 . تبدیل شدن (به)
14 . نقش بازی کردن (در)
15 . چرخیدن
16 . کمک گرفتن (از)
17 . توجه خود را معطوف ساختن (به)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
tourner
/tuʀne/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: tourné]
[حالت وصفی: tournant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
چرخیدن
گشتن
مترادف و متضاد
graviter
planer
tournoyer
1.La girouette tourne au gré du vent.
1. بادنما با هر نسیمی میچرخد.
tourner autour quelque chose
دور چیزی چرخیدن
1. La Lune tourne autour de la Terre.
1. ماه دور زمین میچرخد.
2. La Terre tourne autour du Soleil.
2. زمین به دور خورشید میچرخد.
2
چرخاندن
گرداندن
tourner quelque chose
چیزی را چرخاندن
1. Elle a tourné son ordinateur à la fenêtre.
1. کامپیوترش را به سمت پنجره چرخاند.
2. Il tourne la chaise vers la porte.
2. او صندلی را به سمت در میچرخاند.
3. Il va tourner la clef dans la serrure.
3. میخواهد کلید را در قفل بچرخاند.
3
هم زدن
مخلوط کردن
مترادف و متضاد
mélanger
tourner quelque chose
چیزی را هم زدن
1. Je tourne la sauce pour que les fragments se mêlent bien.
1. سس را هم میزنم تا اجزایش خوب در هم ترکیب شوند.
2. Tournez la salade !
2. سالاد را مخلوط کنید.
4
فیلمبرداری کردن
(فیلم و...) ساختن
specialized
مترادف و متضاد
filmer
tourner quelque chose
چیزی را فیلمبرداری کردن [ساختن]
1. Elle a tourné ce documentaire en Espagne.
1. او این مستند را در اسپانیا ساختهاست.
2. Polanski a tourné ce film à 1995.
2. پولانسکی این فیلم را در سال 1995 ساختهاست.
5
دور زدن
پشت سر گذاشتن
specialized
مترادف و متضاد
contourner
tourner une obstacle/une personne...
مانع/فردی... را دور زدن
1. Il faut que tu tournes l'obstacle pour atteindre le musée.
1. باید مانع را دور بزنی تا به موزه برسی.
2. L'attaquant a tourné la défense.
2. مهاجم خط دفاع را دور زد.
6
طفره رفتن از
گریختن از، دور زدن
specialized
مترادف و متضاد
éluder
tourner un lois/un règlement/une difficulté
از قانون/مقررات/مشکلی... طفره رفتن
1. Ils ont réussi à tourner le règlement.
1. توانستند مقررات را دور بزنند.
2. On tourne les lois routières, ici.
2. این جا مردم قوانین رانندگی در جاده را دور میزنند.
7
تبدیل کردن (به)
تغییر دادن (به)
specialized
مترادف و متضاد
changer
tourner en quelque chose
به چیزی تبدیل کردن
1. Il a tourné ses défauts en qualités.
1. عیبهایش را به ویژگی خوبش تبدیل کرد.
2. Oh ! Ces cuirs ont tourné en chaussures.
2. وای، این چرمها به کفش تبدیل شدند.
8
معطوف بودن
حول و حوش چیزی چرخیدن، مربوط بودن
مترادف و متضاد
se rapporter
tourner autour quelque chose
حول و حوش چیزی چرخیدن
1. Le sociolinguistique tourne autour la sociologie et le linguistique.
1. زبانشناسی اجتماعی حول و حوش جامعهشناسی و زبانشناسی میچرخد.
2. Tout tourne autour du problème de la mondialisation.
2. همه چیز حول و حوش مسئله جهانیسازی میچرخد.
9
ارزشی تقریبی داشتن
تقریباً ارزیدن
مترادف و متضاد
valoir
tourner autour 50 euros/2 dollars...
تقریباً 50 یورو/2 دلار... ارزیدن
1. Cet article tournait autour 2 dollars.
1. این کالا تقریباً 2 دلار میارزید.
2. Les bénéfices tournent autour de deux millions d'euros.
2. سود تقریباً دو میلیون یورو میارزد.
10
تغییر جهت دادن
پیچیدن
مترادف و متضاد
obliquer
virer
tourner à gauche/à droite...
به چپ/راست... پیچیدن
1. Au bout de 300 mètres, vous arrivez à un feu, tournez à gauche et puis continuez tout droit.
1. پس از 300 متر، به یک چراغ راهنما میرسید، به سمت چپ بپیچید و سپس مستقیم ادامه دهید.
2. Aux feux, tournez à droite.
2. دم چراغ به راست بپیچید.
3. La route tourne.
3. جاده میپیچد.
11
شیفتی کار کردن
جابهجا شدن (شیفت یا ساعت کاری)
مترادف و متضاد
alterner
1.Les infirmières tournent pour assurer les gardes.
1. پرستاران شیفتی کار میکنند تا مراقبت از بیماران تضمینشده باشد.
2.Tournez jusqu'à cette maladie disparaisse.
2. تا وقتی این بیماری از بین برود، شیفتی کار کنید.
12
(موتور...) کار کردن
مترادف و متضاد
fonctionner
1.Ça ne tourne pas, c'est peut-être en panne.
1. این کار نمیکند، شاید خراب است.
2.Laissez le moteur tourner.
2. بگذارید موتور کار کند.
13
تبدیل شدن (به)
بدل شدن (به)، شدن
مترادف و متضاد
évoluer
tourner à quelque chose
به چیزی بدل شدن
Le temps tournera à l'orage.
آبوهوا به آبوهوایی طوفانی بدل خواهد شد. [آبوهوا طوفانی خواهد شد.]
tourner mal/bien
خوب/بد شدن
Ça a mal tourné.
بد شد.
14
نقش بازی کردن (در)
همکاری کردن در (فیلم، تئاتر...)، بازی کردن (با)
مترادف و متضاد
jouer
tourner avec quelq'un
با کسی همکاری کردن
1. Elle a tourné avec les plus grands réalisateurs.
1. او با بزرگترین کارگردانان همکاری کردهاست. [در فیلم بزرگترین کارگردانان بازی کردهاست.]
2. Il toujours tourne avec Lynch.
2. او همیشه با لینچ بازی میکند.
15
چرخیدن
(se tourner)
se tourner vers quelque chose
به سمت چیزی چرخیدن
1. Elle s'est tournée vers la lumière.
1. او به سمت نور چرخید.
2. Tous les yeux se sont tournés vers l'écran.
2. همه نگاهها به سمت پرده چرخید.
16
کمک گرفتن (از)
یاری جستن (از)
(se tourner)
مترادف و متضاد
faire appel
se tourner vers quelqu'un
از کسی یاری جستن
1. Ils se sont tournés vers un avocat.
1. آنها از وکیلی یاری جستند.
2. Mon père ne se tourne jamais vers moi, en cas de besoin.
2. پدرم هرگز، در صورت نیاز، از من یاری نمیجوید.
17
توجه خود را معطوف ساختن (به)
علاقهمند شدن (به)
(se tourner)
مترادف و متضاد
s'engager
se tourner vers quelque chose
توجه خود را به چیزی معطوف ساختن
1. Elle s'est tournée vers l'écologie.
1. توجهاش را به بومشناسی معطوف ساخت.
2. J'envisage me tourner vers la didactique des langues.
2. من در نظر دارم توجهام را به آموزش زبان معطوف بسازم.
تصاویر
کلمات نزدیک
tournemain
tournedos rossini
tourne-disque
tournant
tournage
tourner en rond
tourner la page
tourner un film
tournesol
tournevis
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان