[فعل]

traîner

/tʁɛnˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: traîné] [حالت وصفی: traînant] [فعل کمکی: avoir ]

1 کشاندن کشیدن، دنبال خود کشیدن

مترادف و متضاد tracter
traîner quelque chose
چیزی را کشاندن
  • 1. Deux chevaux traînent le carrosse royal.
    1. دو اسب کالسکه سلطنتی را به دنبال خود می‌کشند.
  • 2. La locomotive traîne dix wagons.
    2. لوکوموتیوها ده واگن را دنبال خود می‌کشند.
  • 3. La voiture traînait une caravane.
    3. ماشین، کاراوانی را به دنبال خود می‌کشد.
Traîner la jambe
پای خود را روی زمین کشاندن [بسختی راه رفتن]

2 (تا) روی زمین کشیده شدن

  • 1.La nappe est trop grande, elle traîne sur le carrelage.
    1. رومیزی خیلی بلند است تا روی زمین کشیده می‌شود.

3 پخش و پلا بودن پخش بودن، بهم ریخته بودن

traîner par terre
روی زمین پخش و پلا بودن
  • Vos affaires sont traînées par terre.
    وسایلت روی زمین پخش و پلاست.
traîner sur la table/la site Internet
روی میز/توی سایت اینترنتی... پخش بودن
  • 1. Cette rumeur traîne sur tous les sites Internet.
    1. این شایعه در سایت‌های اینترنتی پخش شده است.
  • 2. Le courrier traîne sur la table
    2. نامه‌ها روی میز پخش و پلا هستند.

4 ول گشتن علاف بودن

مترادف و متضاد vagabonder
  • 1.Ne traîne pas en rentrant de l'école.
    1. بعد از برگشتن از مدرسه ول نگرد.
traîner dans les rues/les bistrots/les cafés...
در خیابان‌ها/بیستروها/کافه‌ها... ول گشتن
  • 1. Il traîne un peu dans les rues en attendant l'autobus.
    1. او کمی در خیابان‌ها درانتظار اتوبوس ول گشت.
  • 2. On traîne dans les bistrots, on va les uns chez les autres.
    2. در بیستروها ول می‌گردیم، از یکی به دیگری می‌رویم.

5 با خود بردن همراه خود بردن

traîner quelque chose
چیزی را همراه خود بردن
  • 1. Elle a traîné son mari au théâtre.
    1. او شوهرش را با خود به تئاتر برد.
  • 2. Elle est obligée de traîner ses enfants partout.
    2. او مجبور است بچه‌هایش را با خود به همه جا ببرد.
  • 3. Elle traîne ses dossiers dans son sac depuis trois jours.
    3. سه روز است که پرونده‌هایش را توی کیفش همراه خود می‌برد.
  • 4. Il traîne avec lui toute sa famille.
    4. او همه اعضای خانواده‌اش را با خودش این ور و آن ور می‌برد.
گاهی در این معنی «با زور کسی را بردن» مفهوم بهتری را در ترجمه می‌رساند.

6 چهار دست و پا راه رفتن خزیدن (se traîner)

  • 1.La malade s'est traînée jusqu'à son fauteuil.
    1. بیمار تا صندلیش به آهستگی خزید.
  • 2.Les bébés se sont traînés jusqu'à la chambre.
    2. بچه‌‌ها تا اتاق چهار دست و پا رفتند.
se traîner par terre
روی زمین خزیدن

7 به آهستگی حرکت کردن کند پیش رفتن (se traîner)

  • 1.L'histoire se traîne.
    1. تاریخ به کندی پیش می‌رود.
  • 2.Voiture qui se traîne
    2. ماشینی که کند پیش می‌رود.

8 تحمل کردن (بیماری) تاب آوردن، به سختی تحمل کردن

Traîner une bronchite/un rhume ...
برونشیت/آنفولانزا... را تحمل کردن
  • 1. Elle a traîné plusieurs mois avant de mourir.
    1. او چندین ماه قبل از مرگش را به سختی تحمل کرد.
  • 2. J'ai traîné un rhume mêlé de toux durant tout le mois.
    2. آنفولانزایی با سرفه را کل ماه تحمل کردم.

9 باقی ماندن

  • 1.Des restes de barbarie traînent encore dans la civilisation moderne.
    1. بقایای بربرها هنوز در تمدن مدرن باقی مانده‌اند.

10 طول کشیدن به درازا کشیدن

  • 1.Le repas traînait.
    1. آماده شدن غذا به درازا کشید.
  • 2.Sa grippe traîne.
    2. آنفولانزایش به درازا کشید.
traîner 3 heures/2 jours...
3 ساعت/2 روز...طول کشیدن
  • La réunion a traîné jusqu’à midi.
    جلسه تا ظهر طول کشید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان