Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . اشتباه کردن (در چیزی)
2 . فریب دادن
3 . خیانت کردن به (در روابط)
4 . طفره رفتن از
5 . بینتیجه گذاشتن (امید، انتظارات و...)
6 . به اشتباه انداختن
7 . موقتاً رفع کردن
8 . عوضی گرفتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
se tromper
/tʀɔ̃pe/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: trompé]
[حالت وصفی: trompant]
[فعل کمکی: être ]
صرف فعل
1
اشتباه کردن (در چیزی)
خطا کردن، دچار خطا شدن
مترادف و متضاد
se méprendre
se tromper dans quelque chose
در چیزی اشتباه کردن
1. Ils se sont trompés dans leurs prévisions.
1. در پیشبینیشان اشتباه کردند.
2. Je me suis trompée dans mes comptes.
2. در محاسباتم اشتباه کردم.
si je ne me trompe,...
اگر اشتباه نکنم،...
2
فریب دادن
گول زدن، فریفتن، کلاه سر (کسی) گذاشتن
(tromper)
مترادف و متضاد
berner
escroquer
flouer
tromper quelqu'un
سر کسی کلاه گذاشتن
1. Il a trompé les clients sur la qualité d'un produit.
1. او درباره کیفیت محصول سر مشتریان کلاه گذاشت.
2. Il est méprisable que vous trompiez vos parents.
2. بسیار زشت است که شما سر پدر و مادرتان کلاه بگذارید.
3
خیانت کردن به (در روابط)
(tromper)
مترادف و متضاد
trahir
tromper quelqu'un
به کسی خیانت کردن
1. Il la trompait depuis longtemps.
1. مدتها بود که به زنش خیانت میکرد.
2. Si vous voulez un bon rapport, ne le trompez pas.
2. اگر رابطه خوبی میخواهید، بهش خیانت نکنید.
4
طفره رفتن از
گریختن از
(tromper)
مترادف و متضاد
déjouer
échapper
tromper quelqu'un
از دست کسی گریختن
1. Il a trompé sa mère pour pouvoir jouer dans le jardin.
1. او از دست مادرش گریخت تا بتواند در حیاط بازی کند.
2. Les enfants ont trompé l'aide-éducateur.
2. بچهها از دست کمک مربی گریختند.
5
بینتیجه گذاشتن (امید، انتظارات و...)
برآورده نکردن
(tromper)
مترادف و متضاد
décevoir
tromper l'espoir/l'attente...
امید/انتظارات... را بینتیجه گذاشتن
1. L'enfant a trompé l'espoir de son père.
1. بچه امید پدرش را بینتیجه گذاشت. [پدرش را ناامید کرد.]
2. Le Président a trompé la confiance des électeurs.
2. رئیسجمهور اعتماد رأیدهندگان را بینتیجه گذاشت.
6
به اشتباه انداختن
(tromper)
مترادف و متضاد
égarer
leurrer
tromper quelqu'un
کسی را به اشتباه انداختن
1. Le tir a trompé le gardien de but.
1. شوت فوتبال، دروازهبان را به اشتباه انداخت.
2. Ton air m'a trompé.
2. ظاهرت مرا به اشتباه انداخت.
7
موقتاً رفع کردن
برطرف کردن
(tromper)
مترادف و متضاد
apaiser
tromper une sensation/un besoin...
موقتاً حسی/نیازی... را رفع کردن
1. Il a trompé la faim en mangeant des fruits.
1. با خوردن میوه، گرسنگیاش را موقتاً رفع کرد.
2. Il a trompé la fatigue en dormant.
2. با خوابیدن، خستگیاش را موقتاً رفع کرد.
8
عوضی گرفتن
اشتباهی گرفتن
مترادف و متضاد
confondre
se tromper sur quelqu'un
کسی را عوضی گرفتن
1. Elle s'est trompée sur vous.
1. شما را عوضی گرفت.
2. Je me trompais sur ce garçon.
2. این پسر را عوضی میگرفتم.
se tromper de quelque chose
چیزی را اشتباهی گرفتن
1. Je me suis trompé de date.
1. من تاریخ را اشتباهی گرفتم.
2. Vous êtes trompés de numéro.
2. شماره را اشتباهی گرفتید.
تصاویر
کلمات نزدیک
trompe-la-mort
trompe-l'œil
trompe
trombone
trombinoscope
tromperie
trompette
trompettiste
trompeur
tronc
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان