[فعل]

se trouver

/tʀuve/
فعل بازتابی
[گذشته کامل: trouvé] [حالت وصفی: trouvant] [فعل کمکی: être ]

1 قرار داشتن بودن، یافت شدن

مترادف و متضاد figurer se situer
un endroit/un appartement/un lieu... se trouver
مکانی/آپارتمانی/جایی... قرار داشتن
  • 1. Dis-moi où se trouve ton nouvel appartement.
    1. به من بگو آپارتمان جدیدت کجا قرار دارد.
  • 2. Notre entreprise se trouve à Paris.
    2. شرکت ما در پاریس قرار دارد.

2 پیدا کردن یافتن (trouver)

مترادف و متضاد découvrir perdre
trouver quelque chose
چیزی را پیدا کردن
  • 1. À la radiographie, on lui a trouvé une tumeur.
    1. در عکسبرداری با اشعه ایکس، ما در او یک تومور پیدا کردیم. [تشخیص دادیم.]
  • 2. J'ai enfin trouvé un travail.
    2. در نهایت کاری پیدا کردم.
  • 3. J'ai trouvé mes clés après avoir cherché partout.
    3. بعد از گشتن همه جا، کلیدهایم را پیدا کردم.
  • 4. Le professeur a trouvé une erreur dans ton texte.
    4. استاد در متنت، ایرادی را یافته‌است. [به ایرادی برخورده‌است.]

3 خود را (به گونه‌ای) دیدن

مترادف و متضاد penser s'imaginer
se trouver mieux/vielle/jeune...
خود را خوب/پیر/جوان... دیدن
  • 1. Elle se trouve mieux avec les cheveux courts.
    1. او با موهای کوتاه خود را بهتر [زیباتر] می‌بیند.
  • 2. Je me trouve plus vieille avec les cheveux courts.
    2. من با موهای کوتاه خود را پیرتر می‌بینم.
  • 3. Si vous vous trouvez libre demain, prévenez-moi !
    3. اگر شما فردا آزاد بودید [خود را آزاد دیدید]، به من اطلاع بدهید.
توضیحاتی در خصوص فعل "se trouver"
فعل "se trouver" در اینجا به معنی خود را در حالت و وضعیتی دیدن و حس کردن است.

4 برخوردن به روبه‌رو شدن با، مواجه شدن (trouver)

مترادف و متضاد rencontrer tomber sur
trouver quelqu'un
با کسی مواجه شدن
  • 1. Des imbéciles, on en trouve partout.
    1. احمق‌ها، آدم همه جا به آنها برمی‌خورد.
  • 2. Vous trouverez ma mère dans cette réunion.
    2. شما در این جلسه با مادر من روبه‌رو خواهید شد.

5 دیدن یافتن، به‌نظر رسیدن (trouver)

مترادف و متضاد croire estimer penser
trouver quelque chose vide/stupide/mal...
چیزی یا کسی را خالی/احمق/بد... یافتن
  • 1. J'ai trouvé la maison vide en rentrant du travail.
    1. از محل کار که برگشتم، خانه را خالی دیدم.
  • 2. Nous la trouvons mauvaise mine aujourd'hui.
    2. ما امروز او را با ظاهر بدی دیدیم.

6 ساختن (چیزی به منظوری خاص) (به ایده‌ای) رسیدن، فکر (چیزی را) کردن (trouver)

مترادف و متضاد concevoir imaginer inventer
trouver quelque chose pour une idée...
برای چیزی به ایده‌ای رسیدن
  • 1. Il a trouvé un sujet pour sa bande dessinée.
    1. او برای داستان مصورش به موضوعی رسید [موضوعی را پیدا کرد تا روی آن کار کند].
  • 2. Pierre trouverait une musique pour un film.
    2. شاید پییر برای یک فیلم ایده یک موسیقی به ذهنش برسد.
توضیحاتی در خصوص فعل "trouver"
- فعل "trouver" در اینجا به معنی دیدن ساختن، ابداع کردن و یا درست کردن چیزی است.

7 به نتیجه رسیدن فهمیدن (trouver)

مترادف و متضاد apercevoir comprendre
trouver à faire quelque chose
به نتیجه انجام چیزی رسیدن
  • 1. J'ai trouvé comment écrire ma thèse.
    1. به نتیجه رسیدم چطور تز را بنویسم.
  • 2. Nous avons trouvé qui est l'assassin.
    2. ما به نتیجه رسیدیم که قاتل کیست.
توضیحاتی در خصوص فعل "trouver"
- فعل "trouver" در اینجا به معنی رسیدن به راه‌حل، ایده و یا نتیجه‌ای مطلوب است.

8 فکر کردن عقیده داشتن (trouver)

مترادف و متضاد croire penser
je trouve que...
فکر می‌کنم که...
  • 1. Je trouve que cette nouvelle coupe de cheveux te va bien.
    1. من فکر می‌کنم که این مدل موی جدید به تو می‌آید.
  • 2. Vraiment, je trouve que tu exagères.
    2. واقعا من فکر می‌کنم که تو اغراق می‌کنی.
توضیحاتی در خصوص فعل "trouver"
فعل "trouver"، "نظر داشتن"، "عقیده داشتن" و یا "فکر کردن" است، این فعل در این مفهوم به معنای درباره چیزی یا کسی نظر یا عقیده بخصوصی داشتن است.

9 موقعیت پیدا کردن فرصت پیدا کردن (trouver)

trouver à faire quelque chose
فرصتی پیدا کردن برای انجام کاری
  • 1. Il a encore trouvé à se soustraire à ses obligations.
    1. او باز هم فرصت در رفتن از زیر بار وظایفش را پیدا کرده‌است.
  • 2. Il a trouvé à vendre sa vieille voiture.
    2. او موقعیت فروش ماشین قدیمی‌اش را پیدا کرده‌است.
  • 3. J'ai mal à trouver un moment de libre.
    3. به زور زمان خالی پیدا می‌کنم.
توضیحاتی در خصوص فعل "trouver"
فعل "trouver" در اینجا به معنی "موقعیت پیدا کردن" یا "فرصت پیدا کردن" برای انجام کاری است.

10 خود را پیدا کردن خود را شناختن

مترادف و متضاد estimer se juger
se trouver bien/mal/profondément...
خود را خوب/بد/عمیقاً... شناختن
  • 1. Je me suis bien trouvé.
    1. خودم را خوب شناختم.
  • 2. On se trouverait profondément.
    2. ما شاید همدیگر را عمیقاً بشناسیم.
ne pas encore se trouver
هنوز خود را نشناختن
  • 1. Cet adolescent ne s'est pas encore trouvé.
    1. این نوجوان هنوز خود را عمیقاً نشناخته‌است.
  • 2. Écrivain qui ne s'est pas encore trouvé.
    2. نویسنده‌ای که هنوز خودش را پیدا نکرده‌است.
توضیحاتی در خصوص فعل "se trouver"
فعل "se trouver" در اینجا به معنی شناخت عمیق درونی است یعنی شناخت خود و دانستن اینکه دوست داریم واقعا چه باشیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان