[اسم]

la vie

/vi/
قابل شمارش مونث
[جمع: vies]

1 زندگی حیات، جان

مترادف و متضاد existence mort
  • 1.Votre frère a détruit ma vie.
    1. برادرتان زندگی مرا نابود کرد.
perdre la vie
جان خود را از دست دادن
  • Il a perdu la vie dans un accident de voiture.
    او جانش را در یک تصادف از دست داد.
mener la vie dure à quelqu'un
زندگی کسی را سخت کردن
  • Mon père a mené une vie dure à ma mère.
    پدرم زندگی مادرم را سخت کرده.
devoir la vie à quelqu'un
زندگی/جان خود را مدیون کسی بودن
  • Ils doivent la vie au sang-froid du conducteur.
    او زندگیش را مدیون خونسردی راننده است.
la vie animale/végétale
زندگی حیوانی/نباتی
  • La vie vegetale, c'est l'histoire des plantes à l'usage des gens du monde.
    زندگی نباتی، داستان گیاهانی است که مردم دنیا از آنها استفاده می‌کنند.
être en vie
زنده بودن [در قید حیات بودن]
  • Mon grand-père est en vie.
    پدربزرگم در قید حیات است.
dans la vie courante
در زندگی هر روزه
  • C'est normal qu'on s'ennuie dans la vie courante.
    عادی است که در زندگی هر روزه خسته شویم.
sans vie
بی‌جان
  • Mais une guitare est un objet sans vie lorsqu'elle n'est pas entre les mains d'un guitariste.
    گیتار که در دستان گیتاریست نباشد، وسیله‌ای است بی‌جان.
vie privée
زندگی خصوصی/شخصی
  • Je n'aime pas partager ma vie privée... Elle ne serait pas privée si je la partageais.
    دوست ندارم زندگی خصوصی‌ام را به اشتراک بگذارم، اگر بگذارم دیگر شخصی نیست.
risquer sa vie
جان خود را به خطر انداختن
  • Personne ne devrait avoir à risquer sa vie en travaillant.
    هیچ کس نباید جانش را هنگام کار به خطر بیندازد.
redonner/rendre de la vie à quelqu'un
به کسی جان دوباره دادن
  • Le médecin lui a redonné la vie.
    پزشک به او جان دوباره داد.
توضیحاتی در خصوص واژه "vie"
واژه "vie" در مفهوم "زندگی" یا "دوره‌ای از زندگی" است که در زبان فارسی نیز در همین مفهوم به کار می‌رود. این واژه به معنای "سبک" و یا "شیوه" کلی زندگی نیز هست.

2 عمر دوام

مترادف و متضاد durée existence
la vie d'une langue/des étoiles
عمر یک زبان/ستارگان
  • 1. La durée de vie d'une étoile est essentiellement déterminée par la vitesse à laquelle se produisent les réactions nucléaires.
    1. مدت عمر یک ستاره اساساً طبق سرعتی تعیین می‌شود که در آن واکنش هسته‌ای تولید می‌کند.
  • 2. La vie d'une langue dépend de ses parleur.
    2. عمر یک زبان به صحبت‌کنندگانش بستگی دارد.
une courte/longue vie
عمر کوتاه/بلند
  • 1. Les ordinateurs ont une vie plutôt courte.
    1. کامپیوترها اغلب عمر کوتاهی دارند.
  • 2. Ma grand-mère a eu une courte vie.
    2. مادربزرگم عمر کوتاهی داشت.
توضیحاتی در خصوص واژه "vie"
واژه "vie" می‌تواند هم به معنای "مدت زمان عمر" در معنای حقیقی و یا "عمر" در معنای مجازی (یک عمر با عزت زیستن) باشد؛ همچنین به معنای "دوام" یا "عمر استفاده از وسیله‌ای" نیز می‌تواند باشد.

3 سرزندگی نشاط

مترادف و متضاد dynamisme énergie vitalité léthargie
plein de vie
سرشار از سرزندگی
  • 1. Après sa faillite, il était plein de vie.
    1. پس از شکستش، سرشار از زندگی بود.
  • 2. C'est une femme pleine de vie.
    2. او زنی سرشار از سرزندگی است.
il y a de la vie
سرزندگی داشتن [سرزندگی موج زدن/بودن]
  • 1. Dans cette ville, il y a de la vie partout.
    1. در این شهر، همه جا سرزندگی هست.
  • 2. Il y a de la vie dans ce film.
    2. در این فیلم سرزندگی موج می‌زند.
manquer de vie
سرزندگی نداشتن [سرزنده نبودن]
  • 1. Ce petit village manque de vie.
    1. این دهکده کوچک سرزندگی ندارد.
  • 2. Je manque de vie, je suis deprimé.
    2. من سرزنده نیستم، چون افسرده ام.
توضیحاتی در خصوص واژه "vie"
واژه "vie" در زبان فرانسه در مفهوم "سرزندگی" و "نشاط" نیز به کار می‌رود، که در این مفهوم معنایی مجازی و انتزاعی دارد.

4 زندگی‌نامه

مترادف و متضاد biographie
une vie de Mozart/Roumi
زندگی‌نامه موتزارت/مولانا
  • 1. Dans chaque partie, on peut voir les vies des gens importants.
    1. در هر بخش، زندگی‌نامه‌های افراد مهم را می‌توانیم ببینیم.
  • 2. Je peux lire la vie de Mozart en anglais.
    2. من می‌توانم زندگی‌نامه موتزارت را به انگلیسی بخوانم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان