[فعل]

voler

/vɔle/
فعل گذرا
[گذشته کامل: volé] [حالت وصفی: volant] [فعل کمکی: avoir ]

1 دزدی کردن (از) دزدیدن (از)، ربودن، سرقت کردن

مترادف و متضاد dérober
voler quelque chose à quelqu'un
چیزی را از کسی دزدیدن
  • 1. Elle a accusé sa petite sœur de lui voler des vêtements.
    1. او به خواهر کوچکش تهمت زد که لباس‌هایش را دزدیده‌است.
  • 2. On lui a volé son téléphone portable.
    2. تلفن همراهش را ازش دزدیدند.
  • 3. Quelqu'un a volé mon portefeuille.
    3. کسی کیف پولم را دزدیده‌است.

2 پرواز کردن (حیوانات یا هواپیما)

voler à haute altitude/haut...
در ارتفاع بالایی/بالا... پرواز کردن
  • 1. L'abeille volait à haute altitude.
    1. زنبور در ارتفاع بالا پرواز می‌کرد.
  • 2. Un oiseau qui vole haut dans le ciel.
    2. پرنده‌ای که آن بالا در آسمان پرواز می‌کند.
vole depuis cinq ans/de nuit...
پنج سال/شبانه... پرواز کردن
  • 1. Ce pilote vole depuis cinq ans.
    1. پنج سال است که این خلبان پرواز می‌کند.
  • 2. Pour revenir de Nouméa, nous volerons de nuit.
    2. برای بازگشت به نومئا، شبانه پرواز خواهیم کرد.

3 در هوا بودن در پرواز بودن

  • 1.Les frisbees volent.
    1. بشقاب‌پرنده‌ها در هوا هستند.
  • 2.Lorsqu'ils se disputent, les assiettes volent.
    2. وقتی آنها دعوا می‌کنند؛ بشقاب‌ها در هوا هستند.

4 شتابان رفتن باعجله رفتن، سریع رفتن، دویدن، شتافتن

مترادف و متضاد courir s'élancer se précipiter
  • 1.Il me semble que cette voiture vole.
    1. به نظرم این خودرو سریع می‌رود.
  • 2.Je vole chez ma sœur pour la remercier.
    2. شتابان به خانه خواهرم می‌روم تا ازش تشکر کنم.

5 سر (کسی) کلاه گذاشتن

مترادف و متضاد détrousser escroquer
voler quelqu'un
سر کسی کلاه گذاشتن
  • 1. Ce financier vole les petits actionnaires.
    1. این سهام‌دار کلان سر سهام‌داران خرد کلاه می‌گذارد.
  • 2. Elle vole toujours les garçons.
    2. او همیشه سر پسرها کلاه می‌گذارد.

6 به خود نسبت دادن مال خود کردن

voler l'idée de quelqu'un
ایده کسی را به خود نسبت دادن
  • 1. Des collègues m'ont volé mon idée.
    1. همکارانم ایده‌ام را به خودشان نسبت دادند.
  • 2. Il vole nos idées et puis les raconte au patron.
    2. او ایده‌هایمان را به خودش نسبت می‌دهد و سپس به رئیسمان بازگوشان می‌کند.

7 تیغ زدن (مشتری) گوش بریدن

informal
voler quelqu'un
کسی را تیغ زدن
  • 1. J'ai eu le même vase pour seulement 30 euros, tu t'es fait voler !
    1. من همین گلدان را فقط با 30 یورو گرفتم؛ تیغت زدند.
  • 2. Le vendeur vole les clients pour plus d'intérêt.
    2. فروشنده برای بهره بیشتر مشتریان را تیغ می‌زند.

8 به سرعت سپری شدن چون باد گذشتن

formal
  • 1.Le temps vole.
    1. زمان چون باد می‌گذرد.
  • 2.Ma jeunesse vola.
    2. جوانی‌ام چون باد گذشت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان