Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . بینایی
2 . چشمانداز
3 . (عمل) دیدن
4 . دیدگاه
5 . نما (یک بنا)
6 . نیت
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
la vue
/vy/
قابل شمارش
مونث
[جمع: vues]
1
بینایی
مترادف و متضاد
vision
mauvaise vue
بینایی ضعیف
J’ai une mauvaise vue.
بیناییام ضعیف است.
perdre la vue/avoir des troubles de la vue
بینایی را از دست دادن/مشکلات بینایی داشتن
Il a des troubles de la vue.
او مشکلات بینایی دارد.
(les organes de) la vue
(اندامهای) بینایی
1. La vue est un des cinq sens de l'être humain.
1. بینایی یکی از 5 حس بشر است.
2. La vue nous permet de voir.
2. بینایی به ما امکان دیدن میدهد.
3. Les organes de la vue sont les yeux.
3. اندامهای بینایی چشمها هستند.
2
چشمانداز
منظره
مترادف و متضاد
panorama
avoir vue sur quelque part
منظره جایی را دیدن [به جایی دید داشتن]
J'ai vue sur les montagnes d'Alpes.
من منظره کوههای آلپ را میبینم.
une vue magnifique/jolie...
منظرهای عالی/زیبا...
Les chambres situées ont un balcon avec une vue magnifique.
اتاقهایمان بالکنی با منظرهای فوقالعاده دارند.
avoir une vue de quelque part
از جایی منظرهای داشتن
1. Cette photo présente une très jolie vue de la campagne anglaise.
1. این عکس منظره بسیار زیبایی از روستاهای انگلستان نشان میدهد.
2. Il y a une très jolie vue depuis cet appartement.
2. از این آپارتمان، بیرون چشمانداز بسیار زیبایی دارد.
3. On a une belle vue de ce balcon.
3. از این آپارتمان، بیرون منظره زیبایی دارد.
3
(عمل) دیدن
دیدن، نگاه
à la vue de...
با دیدنِ...
Il s’évanouit à la vue du sang.
با دیدن خون غش کرد.
à la première vue
در نگاه اول
Il est tombé amoureux de lui à la première vue.
او در نگاه اول عاشقش شد.
de vue
با دیدن
_ Tu le connais ? _ De vue seulement.
_ او را میشناسی؟ _فقط دیدمش. [فقط با دیدن میشناسمش.]
4
دیدگاه
نظر، دید
مترادف و متضاد
conception
point de vue
avoir en vue
دیدگاهی داشتن
Il a une vue pessimiste de la situation.
او دیدگاهی ناامیدانه به شرایط دارد.
avoir en vue
در نظر داشتن [در دید داشتن]
J'ai mes études supérieures en vue.
من تحصیلات تکمیلی را در نظر دارم.
5
نما (یک بنا)
تصویر
مترادف و متضاد
image
une vue typique
تصویر معمولی
J'ai versé une vue typique d'Athène à ma carte postale.
من یک تصویر معمولی از آتن روی کارت پستالم چسباندم.
[اسم]
les vues
/vˈy/
قابل شمارش
جمع مونث
1
نیت
قصد، منظور
formal
مترادف و متضاد
intention
projet
les vues de quelqu'un
نیت یک نفر
Il a contrecarré les vues de moi.
او با نیت من مخالفت کرد.
en vue de quelque chose
به قصد چیزی
Il fait des économies en vue d'acheter une voiture.
او به قصد خرید یک ماشین پول جمع میکند.
معمولا در بیشتر مواقع به حالت جمع به کار میرود.
تصاویر
کلمات نزدیک
vu
vtt
vtc
vrp
vrombir
vulcanologue
vulgaire
vulgairement
vulgarisation
vulgariser
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان