[فعل]

çarpmak

/tʃarpmˈak/
فعل گذرا

1 برخورد کردن تصادف کردن، (به چیزی) خوردن

  • 1.Araba ağaca çarptı.
    1. ماشین به درخت برخورد کرد.
  • 2.Odadaki masaya çarptım.
    2. به میز داخل اتاق خوردم.

2 ضرب کردن

  • 1.8 ile 9 birbirine çarpınca72 elde ederiz.
    1. 8 را در 9 ضرب کنیم 72 بدست می‌آوریم.
  • 2.Sayıları birbirine çarp.
    2. عددها را در هم ضرب کن.

3 (چیزی) باعث مریضی شدن

  • 1.Güneş çarptı.
    1. آفتاب مریض‌اش کرد.
  • 2.Onu kömür çarpmış.
    2. او را ذغال مریض کرده است.

4 تند تند زدن

  • 1.Kalbi hızla çarpıyor.
    1. قلبش تند تند می‌زند.
  • 2.Kalbim korkudan hızla çarpıyordu.
    2. قلبم از ترس تند تند می‌زد.

5 سرقت کردن زدن، دزدیدن

  • 1.Köprüden denizi seyredenlerin cüzdanını hep çarparlar.
    1. همیشه کیف پول کسانی که از روی پل دریا را تماشا می‌کنند را می‌دزدند.
  • 2.Zavallının üç aylık maaşını çarptılar.
    2. حقوق سه ماهه بیچاره را زدند.

6 حیرت زده کردن متعجب کردن

  • 1.Asil müzikte beni çarpan şey, her şarkının arkasında bir hikaye olması.
    1. چیزی که در موسیقی اصیل من را حیرت زده می‌کند این است که پشت هر آهنگی یک داستان وجود دارد.
  • 2.Kararın beni bayağı çarptı.
    2. تصمیمت من را حسابی حیرت زده کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان