[اسم]

bağ

/bˈaː/
قابل شمارش

1 گره بند

  • 1.Ayakkabının bağı çözüldü.
    1. بند کفش باز شد.
  • 2.Bu bağ kolay çözülmez.
    2. این گره به راحتی باز نمی‌شود.

2 بانداژ پانسمان

  • 1.Yaramın bağını değiştireceğim.
    1. پانسمان دستم را عوض خواهم کرد.

3 ارتباط

  • 1.Aralarındaki bağ bana garip geliyor.
    1. ارتباط بینشان برای من عجیب است.

4 باغ

  • 1.Çiftliğe giden yolun yakınlarında gözleri okşayan bağlar bulunuyordu.
    1. در نزدیکی راهی که به مزرعه می‌رفت باغ‌هایی بود که چشم را نوازش می‌کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان