[فعل]

bitirmek

/bitɪrmˈɛc/
فعل گذرا

1 تمام کردن به پایان رساندن

  • 1.ben işimi saat 8 de bitiriyorum.
    1. من کار ام را ساعت 8 تمام می‌کنم.
  • 2.futbolcu son vuruşuyla yarışı bitiridi.
    2. (آن) فوتبالیست بازی را با آخرین ضربه‌اش به پایان رساند.

2 نابود کردن بیچاره کردن

  • 1.Bence biri, benimle irtibata geçtiğini öğrendi ve işini bitirdi.
    1. به نظرم یک نفر فهمید که با من در ارتباط هستی و بیچاره‌ات کرد.
  • 2.Kumar benim hayatımı bitirdi.
    2. قمار زندگی من را نابود کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان