[فعل]

bitmek

/bɪtmˈɛc/
فعل گذرا

1 تمام شدن

مترادف و متضاد tamamlanmak
  • 1.Balboa iyi bir şampiyondu, ama onun devri bitti.
    1. بالبائو قهرمان خوبی بود، ولی دوران او تمام شد.
  • 2.Param bitti.
    2. پولم تمام شد.
  • 3.Tecrübelerden biliyorum ki, böyle yüzleşmeler asla iyi bitmez.
    3. از تجربیات می‌دانم که اینطور روو در رو کردن‌ها هرگز خوب تمام نمی‌شود.

2 (بیش از حد) خسته شدن

مترادف و متضاد aşırı derecede yorulmak tükenmek
  • 1.Bittim, bir adım daha atamam.
    1. خسته شدم، دیگر یک قدم هم نمی‌توانم بردارم.
  • 2.Evin işleri bitince ben de bittim.
    2. کارهای خانه که تمام شد من هم خسته شدم.

3 از خاک درآمدن رشد کردن

مترادف و متضاد topraktan çıkmak yetişmek
  • 1.Bu topraklarda sadece yabani ot biter.
    1. در این خاک‌ها فقط علف هرز رشد می‌کند.
  • 2.Buğdayla arpadan başka ne biter bu topraklarda?
    2. به جز گندم و جو چه چیزی از این خاک‌ها درمی‌آید؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان