[فعل]

dayanmak

/dajanmˈak/
فعل گذرا

1 طاقت آوردن تحمل کردن

  • 1.Artık dayanamıyorum.
    1. دیگر نمی‌توانم تحمل کنم.
  • 2.Biraz daya dayan.
    2. یکم دیگر طاقت بیاور.

2 تکیه دادن

  • 1.Ağaca dayanıp su içti.
    1. به درخت تکیه کرد و آب نوشید.
  • 2.Duvara dayanmış bana bakıyordu.
    2. به دیوار تکیه داده بود و من را نگاه میکرد.

3 مقاوم بودن

مترادف و متضاد hasar görmemek
  • 1.Bu gemi fırtınaya dayanır.
    1. این کشتی در مقابل طوفان مقاوم است.
  • 2.Sence bu kulübe rüzgara dayanır mı?
    2. به نظرت این کلبه در برابر باد مقاوم است؟

4 رسیدن

مترادف و متضاد ulaşmak varmak
  • 1.Bu haber ortalığa yayılır yayılmaz banknotlarını kapan bankaya dayandı.
    1. به محض اینکه این خبر پخش شد همه اسکناس‌‌هایشان را برداشتند و خودشان را به بانک رساندند.
  • 2.Mağazanın kapısına dayandım.
    2. به در مغازه رسیدم.

5 اعتماد کردن استناد کردن

مترادف و متضاد güvenmek
  • 1.Kanunlara dayanarak hakkımı ağrıyorum.
    1. با استناد به قانون دنبال حقم می‌گردم.
  • 2.Neye dayanarak bunları söylüyorsun?
    2. با استناد به چه چیزی این‌ها را می‌گویی؟

6 مقاومت کردن

مترادف و متضاد karşı koymak
  • 1.Askerler henüz dış cephede dayanıyorlar.
    1. سربازها هنوز در جبهه خارجی مقاومت می‌کنند.
  • 2.Sabaha kadar dayanmamız gerekiyor.
    2. باید تا صبح مقاومت کنیم.

7 کافی بودن

مترادف و متضاد yeter olmak
  • 1.Bence dayanmaz.
    1. به نظرم کافی نیستند.
  • 2.Sence içecekler dayanır mı?
    2. به نظرت نوشیدنی‌ها کافی هستند؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان