خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . عصب
[اسم]
عَصَب
قابل شمارش
مذکر
[جمع: أَعْصَاب]
1
عصب
1.سِنِّي تُؤْلِمُنِي، لَمْ يَمُت عَصَبُهَا بَعْد.
دندانم درد میکند، هنوز عصبش نمردهاست.
2.هُوَ جَرَّاح الأَعْصَاب.
او جراح اعصاب است.
کلمات نزدیک
نيوزيلندا
كيريباتي
جزر مارشال
ميكرونيزيا
كاليدونيا الجديدة
حبل شوكي
بنكرياس
مرارة
قولون
أمعاء دقيقة
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان