خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ایستگاه
[اسم]
مَحَطَّة
قابل شمارش
مونث
[جمع: مَحَطَّات]
1
ایستگاه
1.أَنَا أَنْتَظِرُكَ فِي المَحَطَّةِ.
من در ایستگاه منتظرت هستم.
2.عَلَى اِمْتِدَاد الأَنَابِيب تُوجَدُ أَعْمِدَةُ اِتِّصَالَاتٍ كَمَحَطَّاتِ إِنْذَارٍ.
در امتداد لولهها، دکلهای مخابراتی بهعنوان ایستگاههای هشدار وجود دارند.
کلمات نزدیک
ماشي
مخبز
سلسلة المتاجر
مبنى إداري
رئيس
مترو
بيع الكتب
بنك
إشارة المرور الضوئیة
رصيف المشاة
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان