خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فشار دادن
[فعل]
aufdrücken
/ˈaʊfdrˌʏkən/
فعل گذرا
[گذشته: drückte auf]
[گذشته: drückte auf]
[گذشته کامل: aufgedrückt]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
فشار دادن
مترادف و متضاد
drücken
pessen
1.Er drückt beim Schreiben die Feder zu sehr auf.
1. او هنگام نوشتن قلم را خیلی زیاد فشار میدهد.
jemandem etwas aufdrücken
کسی را با چیزی تحت فشار گذاشتن
Ich will dir nicht aufdrücken.
من نمیخواهم تو را تحت فشار بگذارم.
تصاویر
کلمات نزدیک
selbstvermarktung
nervenwrack
gehaltsabrechnung
sozialabgabe
minijobber
aufrunden
es weit bringen
es handelt sich um
exposee
hochtalentiert
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان