خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . آگاه
[صفت]
bewusst
/bəˈvʊst/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: bewusster]
[حالت عالی: bewusstesten]
1
آگاه
مترادف و متضاد
geistig wach
klar blickend
klarsichtig
1.Es ist ihm bewusst, dass er für seinen Fehler die Verantwortung übernehmen muss.
1. او از این واقعیت آگاه است که باید برای اشتباهش مسئولیت را بپذیرد.
2.Ich bin mir meiner Fähigkeiten bewusst.
2. من به تواناییهایم آگاه هستم.
jemandem/sich etwas bewusst machen
چیزی را برای کسی/خود روشن کردن
Ich muss ihr bewusst machen, dass sie sich durch seine Faulheit nur selbst schadet.
من باید این را برای او روشن کنم که او تنها با تنبلیاش به خود آسیب میزند.
sich einer Sache bewusst werden
چیزی برای کسی روشن شدن
Die Leute müssen sich einer Sache bewusst werden: Wir sind alle Teil der Umwelt.
این موضوع باید برای مردم روشن شود: ما همه بخشی از محیطزیست هستیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
bewunderung
bewundernswert
bewundern
bewunderer
bewohnt
bewusstlos
bewusstlosigkeit
bewusstsein
bewähren
bewährt
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان