1 . صاعقه زدن 2 . برق زدن
[فعل]

blitzen

/ˈblɪʦn̩/
فعل ناگذر
[گذشته: blitzt] [گذشته: blitzt] [گذشته کامل: geblitzt] [فعل کمکی: haben ]

1 صاعقه زدن رعد و برق زدن

  • 1.Gestern Abend gab es ein Gewitter. Es hat furchtbar geblitzt und gedonnert.
    1. دیشب هوا طوفانی بود. به طور وحشتناکی صاعقه می زد و می غرید.

2 برق زدن

  • 1.Ihre Augen blitzen vor Freude.
    1. چشم هایش از خوشحالی برق میزد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان