خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . صاعقه زدن
2 . برق زدن
[فعل]
blitzen
/ˈblɪʦn̩/
فعل ناگذر
[گذشته: blitzt]
[گذشته: blitzt]
[گذشته کامل: geblitzt]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
صاعقه زدن
رعد و برق زدن
1.Gestern Abend gab es ein Gewitter. Es hat furchtbar geblitzt und gedonnert.
1. دیشب هوا طوفانی بود. به طور وحشتناکی صاعقه می زد و می غرید.
2
برق زدن
1.Ihre Augen blitzen vor Freude.
1. چشم هایش از خوشحالی برق میزد.
تصاویر
کلمات نزدیک
blitzeblank
blitz
blinzeln
blinker
blinken
blitzschnell
blitzumfrage
block
blockade
blockieren
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان