خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مداوم
[صفت]
durchgehend
/ˈdʊʁçˌɡeːənt/
غیرقابل مقایسه
1
مداوم
پیوسته
1.Im Radio gab es eine durchgehende Berichterstattung über die Wahl.
1. در رادیو یک برنامه خبری مداوم درباره انتخابات وجود دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
durchgehen
durchgeben
durchgang
durchführung
durchführen
durchgeknallt
durchgreifen
durchhalten
durchhängen
durchkommen
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان