خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (به داخل) فشار دادن
[فعل]
eindrücken
/ˈaɪ̯ndrʏkn̩/
فعل گذرا
[گذشته: drückte ein]
[گذشته: drückte ein]
[گذشته کامل: eingedrückt]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
(به داخل) فشار دادن
له کردن، شکستن
1.der Dieb drückte die Fensterscheibe ein.
1. دزد شیشه پنجره را شکست.
2.ein Kotflügel war eingedrückt.
2. یک سپر (ماشین) له شده بود. [قر شده بود.]
تصاویر
کلمات نزدیک
eindrucksvoll
einchecken
einzäunung
einzäunen
einzugstermin
einfinden
eingefahren
eingraben
eingreifen
einhaken
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان