خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مداخله
[اسم]
die Einmischung
/ˈaɪnmˌɪʃʊŋ/
قابل شمارش
مونث
1
مداخله
دخالت
1.Der Typ wollte jede Einmischung vermeiden.
1. این پسر میخواست از هر مداخلهای دوری کند.
2.Ihre Einmischung ist nicht nur ungerechtfertigt, sondern gefährlich.
2. مداخله شما نه تنها بدون توجیه است، بله خطرناک هم است.
تصاویر
کلمات نزدیک
einmischen
einmauern
einmassieren
einmarschieren
einmarsch
einmotten
einmündung
einmütig
einnahme
einnahmequelle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان