خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پرسه زدن
[فعل]
flanieren
/flaˈniːʀən/
فعل ناگذر
[گذشته: flanierte]
[گذشته: flanierte]
[گذشته کامل: flaniert]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
پرسه زدن
قدم زدن
مترادف و متضاد
schlendern
spazieren gehen
1.Die Spaziergänger flanierten die Promenade entlang.
1. گردشکنندگان در امتداد گردشگاه قدم زدند.
2.Sie haben durch den Park flaniert.
2. آنها در پارک پرسه زدند.
تصاویر
کلمات نزدیک
flanell
flamme
flair
flaggen
flagge
flanke
flasche
flatrate
flatterhaft
flattern
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان