خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ارتفاع
2 . سطح
[اسم]
die Höhe
/ˈhøːə/
قابل شمارش
مونث
[جمع: Höhen]
[ملکی: Höhe]
1
ارتفاع
1.Mein Tisch hat folgende Maße: Länge: 1,20 m, Breite: 0,60 m, Höhe: 0,80 m.
1. میز من ابعاد زیر را دارد: طول: 1.2 متر، عرض: 0.6متر، ارتفاع: 0.8 متر
2.Wir fliegen jetzt in 6000m Höhe.
2. ما حالا در ارتفاع 6000 متری پرواز میکنیم.
2
سطح
میزان، مقدار
1.Bis zu welcher Höhe ist die Spareinlage gedeckt?
1. تا چه سطحی حساب پس انداز پوشش داده میشود؟
2.Die Höhe des Schadens wird circa 6000 Euro betragen.
2. مقدار خسارت تقریبا 6000 یورو خواهد بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
höflichkeit
höflich
höchstgeschwindigkeit
höchstens
hämorrhoide
höhepunkt
höhle
höhnen
höhnisch
hölle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان