خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . داخل
[اسم]
das Inland
/ˈɪnˌlant/
غیرقابل شمارش
خنثی
[ملکی: Inland(e)s]
1
داخل
داخل کشور
1.Die Waren sind nur für das Inland bestimmt.
1. کالاها تنها برای داخل کشور معین شدند.
2.Mit Besuchen im Ausland versuchte der Kanzler von der Krise im Inland abzulenken.
2. صدر اعظم با دیدار از خارجه برای منحرفکردن از بحران داخلی تلاش کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
inkubationszeit
inkrafttreten
inkorrektheit
inkorrekt
inkonsequenz
inländisch
inmitten
innehaben
innen
innenhof
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان