خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نصب کردن
[فعل]
installieren
/ˈɪnstaˈliːʁən/
فعل گذرا
[گذشته: installierte]
[گذشته: installierte]
[گذشته کامل: installiert]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
نصب کردن
راه انداختن
1.Können Sie mir helfen, meinen Computer zu installieren?
1. می توانید به من کمک کنید تا کامپیوترم را نصب کنم؟
تصاویر
کلمات نزدیک
installation
installateur
inspizieren
inspirieren
inspiration
instandhaltung
instandsetzung
instanz
instinkt
instinktiv
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان