خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . هنر
[اسم]
die Kunst
/kʊnst/
قابل شمارش
مونث
[جمع: Künste]
[ملکی: Kunst]
1
هنر
1.Der Musikabend wurde vom Kunstverein organisiert.
1. گروه موسیقی توسط انجمن هنری ساماندهی میشود.
2.Ich verstehe nichts von moderner Kunst.
2. من هیچچیز از هنر مدرن نمیفهمم.
3.Kunst und Literatur bereichern unser Leben.
3. هنر و ادبیات زندگی ما را وسعت میبخشند.
Die bildende Kunst
هنرهای تجسمی
Von 1995 bis 2004 studierte sie bildende Kunst in Hamburg.
از سال 1995 تا 2004 او در (رشته) هنرهای تجسمی در "هامبورگ" تحصیل میکرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
kundtun
kundschafter
kundschaft
kundin
kundig
kunstakademie
kunstmaler
kunstmarkt
kunstschule
kunststoff
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان