خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ماساژ
[اسم]
die Massage
/maˈsaːʒə/
قابل شمارش
مونث
[جمع: Massagen]
[ملکی: Massage]
1
ماساژ
1.Mein Rücken tut weh, ich brauche eine Massage.
1. کمرم درد دارد، من به یک ماساژ نیاز دارم.
2.Sie geht ohne mich zur koreanischen Massage.
2. او بدون من به پیش ماساژ کرهای رفت.
تصاویر
کلمات نزدیک
masochistisch
masochist
masochismus
maskulinum
maskulin
massaker
masse
massenhaft
massentierhaltung
massentourismus
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان