خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مانیتور
[اسم]
der Monitor
/ˈmoːnitoːɐ̯/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: Monitore]
[ملکی: Monitors]
1
مانیتور
نمایشگر
1.Der Arzt zeigte mir meine Herzfrequenz auf einem Monitor.
1. پزشک ضربان قلبم را به من روی یک مانیتور نشاد داد.
2.Ich habe mir einen größeren Monitor gekauft. Das ist besser für meine Augen.
2. من برای خودم یک مانیتور بزرگتر خریدم. این برای چشمانم بهتر است.
تصاویر
کلمات نزدیک
monika
mongolei
mongole
mondlicht
mond
monolog
monopol
monoton
monotonie
monster
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان