خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . قربانی
2 . فداکاری
[اسم]
das Opfer
/ˈɔpfɐ/
قابل شمارش
خنثی
[جمع: Opfer]
[ملکی: Opfers]
1
قربانی
1.Bei der Schiffskatastrophe gab es viele Opfer.
1. در فاجعه کشتی قربانیان زیادی وجود داشت.
2.Der Flugzeugabsturz forderte 142 Todesopfer.
2. سقوط هواپیما 142 قربانی [کشته شده] داشت.
2
فداکاری
ایثار
1.Alle Opfer waren vergeblich.
1. همه فداکاریها بینتیجه بودند.
2.Diese Arbeit verlangt persönliche Opfer.
2. این کار فداکاری شخصیای انتظار دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
opernglas
operieren
operette
operativ
operationssaal
opfern
opium
opponieren
opposition
oppositionell
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان