خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . عضو
[اسم]
das Organ
/ɔʁˈɡaːn/
قابل شمارش
خنثی
[جمع: Organe]
[ملکی: Organ(e)s]
1
عضو
اندام، ارگان
1.Der Vorstand ist das leitende Organ des Unternehmens.
1. مدیر, عضو راهبر شرکت است.
2.Die Haut ist das größte Organ des menschlichen Körpers.
2. پوست، بزرگترین اندام بدن انسان است.
تصاویر
کلمات نزدیک
ordnungszahl
ordnungswidrigkeit
ordnung
ordner
ordnen
organisation
organisator
organisatorisch
organisch
organisieren
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان