خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پاسپورت
[اسم]
der Pass
/pas/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: Pässe]
[ملکی: Passes]
1
پاسپورت
1.An der Grenze muss man seinen Pass zeigen.
1. شما باید در مرز پاسپورتتان را نشان دهید.
2.Der Pass ist noch zwei Jahre gültig.
2. این پاسپورت هنوز برای دو سال معتبر است.
3.Ich muss meinen Pass verlängern lassen.
3. من باید پاسپورتم را تمدید کنم.
4.Im Hotel brauchst du deinen Pass.
4. در هتل به پاسپورت (خود) نیاز دارید.
تصاویر
کلمات نزدیک
parzelle
partyservice
party
partnersuche
partnerstadt
passabel
passage
passagier
passagierliste
passamt
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان