خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نقش انداختن
2 . شکل دادن
[فعل]
prägen
/ˈpʀɛːɡn̩/
فعل گذرا
[گذشته: prägte]
[گذشته: prägte]
[گذشته کامل: geprägt]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
نقش انداختن
حک کردن
1.Das Staatswappen auf die Münzen prägen
1. نقش پرچم دولت را بر روی سکهها انداختن [حک کردن]
2.geprägtes Silber
2. نقره حکاکیشده
2
شکل دادن
تاثیر (عمیق) گذاشتن
مترادف و متضاد
beeinflussen
einwirken
1.alte Fachwerkhäuser prägen das Stadtbild
1. خانههای کار قدیمی تصویر شهر را شکل میدهند.
2.Die Ethik prägt die Menschen nachhaltig.
2. اخلاق دائماً مردم را شکل میدهد.
3.Die Landschaft prägt den Menschen.
3. منظره تاثیر عمیقی بر روی مردم گذاشت.
تصاویر
کلمات نزدیک
präfix
präferenz
prädikat
prädestiniert
prächtig
prägnant
prägung
prämie
prämieren
präparat
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان