خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ایالت
2 . شهرستان
[اسم]
die Provinz
/pʀoˈvɪnʦ/
قابل شمارش
مونث
[جمع: Provinzen]
[ملکی: Provinz]
1
ایالت
استان
مترادف و متضاد
landesteil
verwaltungsgebiet
1.Ein Drittel der Container, die China in die Welt schickt, kommt aus dieser Provinz.
1. یک سوم کانتینرهایی که چین به دنیا میفرستد، از این ایالت میآیند.
2.Während des Wahlkampfes besuchte der Präsident alle Provinzen.
2. رئیس جمهور در حین مبارزه انتخاباتی از تمامی ایالتها دیدار کرد.
2
شهرستان
1.In der Provinz gibt es nur wenige Theater.
1. در شهرستان تئاترهای بسیار کمی وجود دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
proviant
protzig
protzen
protokollieren
protokoll
provinziell
provision
provisorisch
provitamin
provokant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان