1 . بالاخره
[قید]

schließlich

/ˈʃliːslɪç/
غیرقابل مقایسه

1 بالاخره نهایتا، سرانجام

  • 1.Ich musste lange warten. Aber schließlich habe ich den Job doch noch bekommen.
    1. من مجبور شدم مدت زیادی منتظر بمانم. اما بالاخره من کار را گرفتم.
  • 2.Schließlich hat es doch noch geklappt.
    2. سرانجام این [همه چیز] روبه راه شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان